دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

ما هم مثل تمام جوان‌های دنیا، دوست داشتیم که در دانشگاه درگیر مباحثات و مجادلات تئوریک باشیم، رشته‌های هنری و ورزشی را دنبال کنیم، عاشق شویم، ازدواج کنیم، پدر و مادر باشیم و با دنبال‌ کردن آرزوها و لذت‌ها هوای زندگی را استنشاق کنیم؛ اما وقتی دشمن پشت دیواره‌های شهر ایستاده، فقط دو راه در پیش است. یا باید دست بچه‌ها را بگیریم و از تونل‌های زیر شهر فرار کنیم، که کاملاً ممکن است صبح فردا که به اندازه‌ی کافی دور شدیم، توسط سربازان دشمن غارت و یا اسیر شویم، یا حیوانات ما را بدرند و ببلعند. یا نه، باید زره بر تن کنیم و مقابل دروازه‌ی شهر منتظر بمانیم تا با دژکوب در را بشکنند و با دشمن روبرو شویم. بین این دو راه، فرق که هست؛ اما هر کدام را که انتخاب کنیم، یک چیز قطعی‌ست؛ باید همه‌ی رویاهایی را که تا الان برای زندگی خودمان و یا دیگران داشته‌ایم، به تمامی دور بریزیم.

  • ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۳:۰۹

امثال من چون دائما از خودشان می‌پرسند که «اون چه کابوسی بود که داخلش بودم؟ از کجا اومد؟ چطور این‌قدر راحت داخلش افتادم؟ چطور شانسی ازش بیرون اومدم؟ اگر فلان کتاب رو نمی‌خوندم چه می‌شد؟ نکنه باز هم بیفتم داخل یه کابوس دیگه که تا وقتی داخلش هستم متوجه نشم که یه کابوسه؟». و این پرسش‌ها فشار روانی ساکتی به آدم وارد می‌کند. چون ترکیبی‌ست از تنهایی (وقتی نتوانیم هیچ‌جا چیزی از گذشته‌ات بگوییم، خود به خود کنارافتاده می‌شویم) و بی‌اعتمادی به محیط (وقتی بفهمیم چقدر راحت ما را به بازی گرفتند، حس می‌کنیم همه چیز محیط با این هدف طراحی شده که باز هم ما را به بازی بگیرد) و تخلیه‌ی اعتماد به نفس (وقتی به خودمان یادآوری می‌کنیم که چقدر در برابر به بازی گرفته شدن بی‌مقاومت بودیم، فکر می‌کنیم هیچ مقاومتی از سوی ما ممکن نیست).
اما درمان همه‌ی این‌ها، فقط و فقط با یک واقع‌گرایی سرد ممکن می‌شود. آن‌قدر سرد که شاید تنه به تنه‌ی یخ های شکاکیت بزند. 

  • ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۱۱:۲۰

امشب راحت می‌خوابم. قبلا برایم اهمیت داشت و پس از حمله‌ی نیروهای سپاه به نفت‌کش بریتانیایی، پرواز هواپیماهای سوخت‌رسان بر فراز خلیج فارس تا صبح بیدار نگه‌ام داشت. اما حالا دیگر برایم فرقی ندارد. نه که ندانم جنگ واقعی چه جهنمی خواهد ساخت. اما حتی مهم بودن جنگ هم به بستر نرمالی نیاز دارد. اطراف ما، دقیقا چه چیزی نرمال است؟! در بین صد و نود و سه کشور عضو سازمان ملل، در کدام‌شان هواپیمای آب‌پاش به خارج از کشور فرستاده می‌شود وقتی جنگل‌های خود کشور، کاملا اتفاقی(!) در حال سوختن‌اند؟ در بین صد و نود و سه کشور عضو سازمان ملل، در کدام‌شان، وقتی به روستاها با تانکر آب فرستاده می‌شود، نیروهای مسلح کشتی تانکر آب را می‌دزدند؟ در بین صد و نود و سه کشور عضو سازمان ملل، در کدام‌شان، گروهک حاکم نیمی از بودجه‌ی کشور را کسر دارد اما به فلان کشور همسایه نفت رایگان می‌دهد؟ در بین صد و نود و سه کشور عضو سازمان ملل، در کدام‌شان، نخل‌هایی که یک گروه نظامی، به دلایل اقتصادی و به رغم هشدار متخصصان به لطف سدسازی و شورسازی خشک کرد،  بیش‌تر از نخل‌های سوخته طی هشت سال حمله‌ی نیروی متجاوز به کشور بوده؟ در بین صد و نود و سه کشور عضو سازمان ملل، در کدام‌شان، دختران دبیرستانی را از مدرسه‌ها می‌دزدند؟ در بین صد و نود و سه کشور عضو سازمان ملل، در کدام‌شان، مادر شهید مملکت را عریان می‌کنند و فاحشه می‌خوانند؟ در بین صد و نود و سه کشور عضو سازمان ملل، در کدام‌شان، اوباش خلاف‌کار و اشرار قاتل حاکم‌اند؟

دوستی گفته بود که «تو این حرف‌ها رو می‌زنی چون چیزی برای از دست دادن نداری». شاید. اما، مگر دیگران دارند؟ مصرف نان، در لیبی که دچار جنگ داخلی شد، سی درصد پایین آمد یا ایران؟ تورم، در اوکراین که روزانه کوچه و خیابان‌هایش مورد اصابت موشک قرار می‌گیرد، چهل و سه درصد است، یا ایران؟ آمار ترک تحصیل دانش‌آموزان، در افغانستان که دو سال است یک مشت پشت‌کوهی اداره‌اش می‌کنند یک میلیون نفر است، یا در ایران؟ ضعیف‌ترین پول جهان، مربوط به یمن است که نه سال است درگیر جنگ داخلی‌ست، یا ایران؟ آمار فرار از کشور، در پاکستان که دو سال است کشور اساسا به امان خدا رها شده، ۲۵۰هزار نفر در سال است، یا ایران؟
نه، هیولای ترسناک‌تری از کمد بیرون نمی‌آید. ما می‌توانیم شب‌ها راحت بخوابیم.

  • ۱۷ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۴۹

کاش بفهمیم آن داستان را تعریف نکردند تا بگویند منتظر موسی باشید. آن داستان نوشته شد تا بفهمیم همه‌ی ما باید موسی باشیم. بنی‌اسرائیل، موسی نبودند. پس با این‌که یک سوپرمن هم بهشان داده شد، از چاله‌ها به چاه‌ها می‌افتادند. اما موسی یعنی چه آدمی؟ یعنی آن آدمی که در خانه‌ی فرعون بزرگ می‌شود، اما به آن عادت نمی‌کند تا در موقعیت لازم، به آن پشت پا بزند. موسی یعنی کسی که لازم نیست از کاخ بیرون برود، اما می‌رود. می‌رود تا ببیند مردم چطور زندگی می‌کنند.‌ اما موسی، بودا نیست که با مواجه با واقعیت افسرده شود و از کار بیفتد. موسی، عیسی هم نیست که وسط دعوای کشیش و قیصر، عشق و دوستی و محبت ترویج کند. موسی کسی‌ست که وقتی ظلم به برده را می‌بیند، خشمگین می‌شود، و وقتی خشمگین می‌شود، ظالم را واقعاً می‌کشد، و وقتی کشت، دقیقا فرار می‌کند! چون دنبال نمایشِ هزینه دادن نیست. دنبال برنده شدن در جنگ بزرگ است! و وقتی می‌بیند که هنوز آماده‌ی جنگ نیست، صبر می‌کند. صبر می‌کند و وقتی زمان جنگ فرا رسید، دیگر درنگ نمی‌کند.
کاراکتر آموزشی برای «مرد نیک» به وفور یافت می‌شد. موسی(ع) را برای آموزش جنگیدن ساختند.

  • ۱۴ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۰۵

مسلمین وقتی در برابر انتقاداتی درباره‌ی برده‌داری در صدر اسلام قرار می‌گیرند، اسلحه‌ی فرافکنی را به سمت غرب نشانه می‌گیرند، با کلیشه‌ی: «این غربی که از پیامبر اسلام ایراد می‌گیرد خودش برده‌داری نوین را ایجاد کرده». که یعنی خود مسلمان منتقد برایشان رسمیت ندارد. منتقد، یا غربی‌ست، یا اگر مسلمان خاورمیانه‌ای‌ست، غرب‌زده است! اما شواهد نشان می‌دهد که این خود جوامع اسلامی هستند که همچنان درگیر برده‌داری هستند. از ۳۲ خدمتکار خانگی که در لبنان مورد پرسش قرارگرفته‌اند ۱۰ نفرشان در خانه حبس شده‌اند، ۱۴ نفر اجازه مرخصی نداشتند، و ۲۷ نفر گفته‌اند پاسپورتشان را از آن‌ها گرفته‌اند! این حرف بی‌راه نیست که قاطبه‌ی مسلمین قلبا مشکل چندانی با مفهوم «برده‌داری» ندارند، و نفوذ تمدن غربی که باعث شد بساط‌اش جمع شود را «اتفاقی که بهتر بود نمی‌افتاد» قلمداد می‌کنند. و تا یک غربی نگوید «این چه وضعیه درست کردین؟» اساسا به نظرشان نمی‌رسد وضع نامناسبی‌ست. اما لبنان از جهتی کمی متفاوت است، چرا که خودش را طلایه‌دار جهاد با کفار می‌داند. احمق‌ها آن‌قدر خودشان را مشغول ستیز با اسراییل کرده‌اند که یادشان رفته باید آدم شوند.

  • ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۵۴

این خاربن آن‌قدر ریشه‌دار و مستحکم است که نسل ما هم کاری از پیش نمی‌برد. اما کاش نسل‌های آتی، تجربه‌ی بشری را و مشخصا فدرالیسم ایالات متحده را ببیند، و از آن بیاموزد که چگونه باید از ریشه بنای این استبداد و سرکوبی که قرن‌هاست با منطق دروغین «زبان و هویت ملی» در مغز ما فرو کرده‌اند، فروکوفت. هنوز خیلی چیزها هست که باید از آمریکا یاد بگیریم.

  • ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۰۰

آن بزرگواران غربی‌ای که مسلمان می‌شوند، کاش نیایند سمت ما. اگر اسلام در آمریکا و اروپا، پوچی پس از رفاه را بالانس می‌کند، پس اسلام ورژن خاورمیانه اندکی برایشان متفاوت خواهد بود.

  • ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۳۹

کسی مثل من که هیچ‌وقت فرزند نداشته و احتمالا نخواهد داشت، برای نیمه‌ی پر لیوان‌اش می‌تواند خودش را این‌طور قانع کند، که این خوش‌شانسی را خواهد داشت که غم از دست دادن آن فرزند را هیچ‌وقت تجربه نمی‌کند، یا تحت فشار وحشت‌ناک این ریسک نیست؛ اما هم‌زمان این بدبختی را همواره با خودش بر دوش می‌کشد، که بالاخره و نهایتاً، یک «تنهامانده‌»ست. «تنهایی» با «تنهاماندگی» فرق دارد. اولی هم‌فکر نداشتن است، و دیگری، خانواده نداشتن.

  • ۰۴ فروردين ۰۳ ، ۰۱:۰۶

سیاهی بر چهره‌ی کدکنی، آموزگار، طباطبایی و بقیه‌ی دروغ‌گویان و فریب‌کاران ایران‌شهری باقی خواهد ماند. چرا که ما، به تمام این تاریخ و فرهنگ سراسر قلدری و تفرعن، خیر شدیدی گفته‌ایم.

  • ۰۲ فروردين ۰۳ ، ۱۶:۰۵

بچه‌تر که بودم ماه رمضان واقعاً دوست‌داشتنی بود. حس خاصی از خویشاوندی با همه مسلمانان دنیا را در آدم ایجاد می‌کرد. انگار همه‌ی «ما»، از یک قبیله‌ هستیم که در گوشه و کنار دنیا پراکنده شده‌ایم و بدون این‌که یک‌دیگر را بشناسیم برای هم آشنا هستیم. اما هیچ‌وقت هیچ‌کس به من نگفت که هر کدام از کشورهای اسلامی، کندوی چه متحجران و بنیادگرایان و آدم‌خواران فاشیستی بوده و هنوز هم هست. هیچ‌وقت، هیچ‌کس درباره‌ی هیچ‌کدام از عقب‌افتادگی‌های فرهنگی‌شان چیزی به من نگفت. متاسفانه تصاویر نوستالژیک مسجدهای قدیمی و صف نماز جماعت، چیزی به شناخت آدم اضافه نمی‌کرد. ما خام بودیم. و واقعیت، همه آن حس‌های خوبی که به عنوان «بچه مسلمان» داشتیم را به تمامی نابود کرد.

  • ۲۸ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۱۹