دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۳۶ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

یعنی کسی، از هرجایی، بعدها خواهد فهمید که چیزی که ما را تهدید می‌کرد، چه فرق عظیمی داشت با آن چیزهایی که بقیه آدم‌های زمانه‌ی ما را تهدید می‌کرد؟ در اخبار می‌خواندم که در سرزمین‌های نرمال، مطالبه‌ی عکاسان از تولیدکنندگان دوربین برای تعبیه‌ی رمزگذاری سخت‌افزاری در دوربین‌های حرفه‌ای بالا رفته‌. می‌خواهند اگر از چیزی عکس گرفتند، فقط در لپ‌تاپ خودشان قابل نمایش باشد. پس اگر مموری به دست ماموران امنیتی افتاد نتوانند برایشان دردسر بسازند.
یعنی کسی، بعدها، اصلا به حافظه خواهد داشت که این، برای ما ایرانی‌ها کاربردی نداشت، چون همان پسورد را هم با میله‌های آهنی از ما می‌گرفتند؟

نه. چون خداوند عادت دارد به تماشای فراموش شدن ترسوها بنشیند.

  • ۳۰ بهمن ۰۲ ، ۱۹:۰۵

واقعیت بسیار تلخ این است که تیترسازی و سر و صدای برای تشکیل دولت فلسطینی، جز یک شوی عوام‌فریبانه نیست. شمشیر بر خون هم پیروز شد، و دیگر هیچ چشم انداز روشنی وجود ندارد. 

  • ۲۹ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۱۵

در ایران، «دانشگاه» مغز خیلی‌ها را از بین برد. البته بعدش شیشه. ولی بیش‌تر «دانشگاه».

  • ۲۹ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۳۰

این چه رذالتی‌ست که در مسجد کارگاه اقتصادی-سیاسی به راه می‌اندازند؟ این چه حقارتی‌ست که با نسخه‌‌ی استالینیستی تشیع، همه را از مسجدی که خانه‌ی معنویت بود فراری کنی، سپس برای برگرداندشان، مسجد را به خانه‌ی خدمات شهری تبدیل کنی تا فقط تردد در محوطه‌اش را بیشتر کرده باشی؟!

  • ۲۸ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۱۳

کاش می‌شد کسی را پیدا کنم که به اندازه‌ی خودم در تمام ابعاد پروژه‌ی حیات ناموفق بوده باشد.

  • ۲۸ بهمن ۰۲ ، ۱۶:۳۳

زندگی آدم علی‌الاصول خیلی «مهیب» است. اگر می‌توانیم زندگی را پشت سر بگذاریم، پس هر فقدان و غم و اندوه دیگری را هم می‌توانیم. پس مشکلی نیست.

  • ۲۷ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۴۳

به نظر من که منظره‌ی اقیانوس، افسرده‌کننده‌ترین و ناامیدکننده‌ترین منظره‌ی ممکن برای یک خانه‌ست. چون به من که احساس تنها ماندن در یک سیاره‌ی خشن را القاء می‌کند. اما آدم‌های مدرن، دقیقا نگاه معکوسی دارند و برای به دست آوردن این منظره حتی در جای صافی مثل فلوریدا با یک‌دیگر رقابت می‌کنند، تا به جایی که تا مرز ساحل هم جلو می‌روند. این‌ها حاضرند پول بیش‌تری بدهند تا آدم کمتری ببینند، یا اصلا نبینند. اما...اقیانوس جلوتر می‌آید، ماسه‌ها را می‌شوید، و زیر پایشان را خالی می‌کند تا بگوید: «برین گم شین کنار هم زندگی کنین.» پیام را نمی‌فهمند. آب دارد تحقیرشان می‌کند: «پول نمی‌تونه شما رو از هم‌نوعان‌تون جدا کنه. اگه هم بخواد جدا کنه، من نمی‌ذارم.»

  • ۲۷ بهمن ۰۲ ، ۱۲:۱۳

نوشته: «ممنوعیت سیگار الکترونیکی باعث میشه جوان‌ها برن به سمت سیگار. ضرر سیگار بیشتره، پس برای حفظ سلامتی‌شون هم که شده باید ممنوعیت سیگار الکترونیکی برداشته بشه.» با این‌که نهایتا قوانین چه تغییراتی بکنند کاری ندارم، ولی این سبک از استدلال مسخره‌ست. چون با همین منطق، می‌شود نوشت: «ممنوعیت هروئین باعث میشه جوان‌ها برن به سمت شیشه، و ضرر شیشه بیشتره، پس باید ممنوعیت هروئین رو لغو کرد!». متاسفانه غالبأ بلد نیستند درست فکر کنند. نه نه، من نمی‌خوام که این‌طور باشم. 

  • ۲۶ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۲۰

در پیتزافروشی که بودیم، دخترک پنج-شش ساله که از لباس چرک‌اش واضح بود از پدر و مادری محرومه وارد سالن شد و مودبانه، از هرکدوم از افرادی که نشسته بودند پرسید که گل می‌خوان یا نه. نیومد وسط که یک‌باره گل‌فروش بودنش رو اعلام کنه و منتظر بشه تا یه مشتری داوطلب دستشو بالا ببره. ناز با وقار دخترونه‌اش موقع ادای جملات، پخته‌تر از اون بود که مال سن‌اش باشه. انگار یه دختر دانشجوی روستایی که تازه وارد یه شهر بزرگ شده و سعی می‌کنه نشون بده در کلاس، رفتاری هیچی کمتر از بالانشین‌های پایتخت نداره رو، با فوتوشاپ کوچک کرده باشی. با این تفاوت که اون دختر دانشجو، مثل هر دختر دیگه‌ای یه مرز مشخصی برای بغض داره، ولی این دخترک گل‌فروش نداشت. کاملا می‌دیدم که انگار خیلی چیزها هست که آزرده‌اش می‌کنه، اما دیگه هیچ چیز نمی‌تونه به گریه‌اش بندازه. خودم رو که سنگ و سردم، می‌بینم و می‌دونم انسانی که گریه رو ازش گرفتند رو باید یه مقتول حساب کرد. و آره، انگار اون دخترک مرده بود، و یک جسم بی‌روح که با ظرافت خاصی برای جذب مشتری پروگرام شده در حال حرکت بین آدم‌ها بود. از خودم پرسیدم یعنی راهی وجود نداره که بشه دوباره روح به کالبدش دمید؟ این دختر باید مدرسه بره، عاشق بشه، ازدواج کنه، فرزند به دنیا بیاره و هوای زندگی رو استنشاق کنه! اما خودم جواب دادم چطور کسانی که خودشون مرده‌اند می‌تونند کسی رو دوباره زنده کنند؟ کدوم انسان واقعا زنده‌ای این بچه رو می‌بینه و تنها کاری که می‌کنه خریدن گل ازشه تا به خیال خودش یه کمک مالی بهش کرده باشه و عذاب وجدان خودشو مهار کنه؟ حتی این داعش هم اگر نباشه، مگه باز هم این آدم‌ها نمرده‌اند وقتی که نمی‌فهمند با قلب هم میشه بچه ساخت؟ اگه توی این شهر هیچ‌کس نیست که با قلبش این بچه رو از نو بسازه، معنی‌اش این نیست که بقیه هم مرده‌های متحرک‌اند؟

 

«انقلاب» مال اون‌هاییه که زندگی عادی‌شون در کنار روزمرگی‌ها، اجازه‌ی رویاپردازی رو هم بهشون میده. اما گرگ‌ها، فقط منتظر روز انتقام‌اند. اون روز به قدری دوره، که من نیستم. اما اگر مثل سیزده دی نود و هشته، حتی تصورش هم اشکم رو درمیاره.

«و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتی روزی 
که دیگر 
نباشم.»

  • ۲۵ بهمن ۰۲ ، ۲۱:۲۶

پرسیدن دو سوال «کی تعیین می‌کنه؟» و «چرا تعیین می‌کنه؟» کاملآ نشان می‌دهد که قانون مدرن به هیچ بند است. فی‌المثل در لوکیشن ایکس، بدون هیچ استدلالی، خط قرمز حداقل سن قانونی داشتن رابطه‌ی جنسی روی فلان عدد است، و در لوکیشن ایگرگ، بدون هیچ استدلالی، روی یک عدد بهمان. و یک عده، با استناد به همین خط قرمزهای بی‌مبنا، انگ پدوفیل یا متجاوز دریافت می‌کنند و حیثیت‌شان برای تمام عمر خدشه‌دار می‌شود. 

  • ۲۵ بهمن ۰۲ ، ۱۸:۳۵