دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

دالان رویاها

رهسپار شد، بی‌آن‌که بداند به کجا می‌رود.

سلام خوش آمدید

۱۴ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

۱_نیمه شب دل‌گیری‌ست، فردا امتحان مکانیک حاک دارم اما در تنهایی انجیل می‌خواندم. پطرس و برادرش سرگرم ماهی‌گیری‌اند. عیسی آنها را می‌بیند و می‌گوید تورها را رها کنید و پی من بیایید. می‌خواهم شما را صیّاد انسان‌ها کنم. به جای ماهی، آدم‌‌ها را به تور خدا بیندازید: «همچنان که کنار دریای جلیل ره می‌سپرد، دو برادر یعنی شمعون ملقب به پِطرُس و برادر او آندرِئاس را بدید که در دریا دام می‌افکندند؛ چه اینان ماهیگیر بودند. و ایشان را گفت: «از پی من روان گردید تا صیاد آدمیانتان گردانم.» بی‌درنگ تورها را وانهادند و از پی او روان گشتند.» (انجیل متی، ۴: ۱۸-۲۰؛ مشابها: انجیل مرقس، ۱: ۱۶-۱۹) در جای دیگری آمده که کسی می‌گوید می‌خواهم کامل شوم. عیسی می‌گوید هر آنچه داری ببخش و سبک‌بال و رها پی من بیا: «عیسی او را گفت: «اگر می‌خواهی کامل شوی، برو و آنچه داری بفروش و به فقیران بخش تا در آسمانها گنج یابی؛ پس آنگاه بیا و از پی من روان شو.» (انجیل متی، ۱۹: ۲۱؛ مشابها: انجیل مرقس، ۱۰: ۲۱؛ مشابها: انجیل لوقا، ۱۸: ۲۲) و جای دیگری آمده که پطرس از عیسی می‌پرسد سرنوشت کسی که تو را تسلیم می‌کند چه خواهد شد؟ عیسی می‌گوید تو پی من بیا و درگیر این سؤال نشو. چون پاسخ پرسش‌ات اهمیتی ندارد. آنچه اهمیت دارد پی من آمدن است: «پِطرُس روی گرداند و بدید آن شاگردی که عیسی دوستش می‌داشت، از پی ایشان می‌آید. همو که در خلال شام، بر سینه‌ی او خم شده و گفته بود: «ای خداوند، کیست آن که ترا تسلیم می‌کند؟» پس پِطرُس چون او را بدید، عیسی را گفت: «ای خداوند، او چه می‌شود؟» عیسی او را گفت: «تو را چه کار اگر بخواهم تا آمدن من بماند؟ تو از پی من بیا.»(انجیل یوحنا، ۲۱: ۲۰-۲۲)
ظاهراً عیسی مخاطبان خود را سرگرم پرسش‌ها و نکته‌های غریب نمی‌کند. آتشی در جان‌شان می‌دمد تا با بی‌قراری، مسیری دلهره‌آور را برگزیند و از پی او بشتابد. 

۲_در یک سخنرانی از آقای دکتر سروش، ایشان قصه‌ای از مثنوی نقل می‌کنند. آمده که مردی، بر دیگری سیلی زد، و او هم برای انتقام برآمد. فاعل لحظه‌ای فرصت خواست تا سوالی بپرسد. گفت: این صدایی که شنیدیم، از صورت تو بود یا دست من؟ مرد پاسخ داد که این پرسش از «بی‌دردی»‌ست. من «درد» دارم، و باید جبران کنم؛ دغدغه ندارم که به این پرسش‌ها بپردازم! و بعد نتیجه‌گیری مولوی چنین است که بسیاری از پرسش‌ها، از جبر و اختیار تا حیات پس از مرگ تا مکانیسم دعا و معجزه، هیچ‌یک در دین نیست. دین، درد داشتن است: 
تو که بی‌دردی همی اندیش این
نیست صاحب‌درد را این فکر هین
این سؤال و آن جواب است آن گزین
که سر این‌ها ندارد درد دین

۳_حتی اگر همه‌ی تلاش‌های بازسازان و به‌سازان(!) دینی، کاملا کام‌یاب و نتیجه‌بخش هم باشد، نباید فراموش کنم که میان اقناع عقلی و ایمان قلبی فاصله‌ی بسیاری‌ست و مباحثات و مجادلات عقلی و نظری بخشی از بار ایمان‌ورزی را بر دوش می‌کشد. اگر این تلاش‌ها-ی البته ارزش‌مند- شرط لازم ایمان باشد، به نظر می‌آید که شرط کافی آن نیست و بخش مهم‌تر آن، داشتن تجربه‌ی زیسته‌ی معنوی‌ست. احساس حضور دائمی یک آغوش گرم. یک چشم همیشه نگران...:
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ. الَّذِی یرَاکَ حِینَ تَقُومُ. وَتَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ. إِنَّهُ هُو السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(شعراء، ۲۱۷ تا ۲۲۰)
و بر خداى عزیز «مهربان» توکل کن. آن کس که چون به نماز برمی‌خیزى، «تو را می‌‏بیند». و حرکت تو را در میان سجده‏ کنندگان «می‌نگرد». او همان شنواى داناست.

  • ۳۰ دی ۰۲ ، ۰۲:۴۸

ای کسی که در آینده زندگی می‌کنی و این مطالب مورد ارجاع پایان‌نامه‌ات هست! 

لطفا درک کن که این‌ها فقط عدد نبودند!

  • ۲۹ دی ۰۲ ، ۱۱:۲۱

مملکت که از دست رفته و دین که به صلیب کشیده شده، اما درد این نیست. درد، این هم نیست که مسجد را خر تصاحب کرده و دانشگاه در سیطره دلقک است. درد این است که دلقک‌ترین‌ها دانشگاه را تصاحب کرده‌اند. یعنی اگر بیرون جست‌جو کنی، دلقک‌تر از او نیابی!

  • ۲۹ دی ۰۲ ، ۱۰:۴۳

با حمله به عراق و سوریه و پاکستان، فهمیدم ظاهراً با موجودات غریبی روبرو هستیم، که به طور سازمان‌یافته خرند!

  • ۲۷ دی ۰۲ ، ۱۰:۴۷

این صدا بیش از حد تاریخی‌ست. از گذشته‌های دور. برای آن‌هایی خوانده شده که در ۱۲ آگوست ۱۹۶۷ در اردوگاه تل‌زعتر کشته شدند. اما مگر تصادفی‌ست؟ مگر تصادفی‌ست که شیمون پرز که آن روزها هنوز جایزه‌ی نوبل صلح را نبرده بود، فرمان کشتار تل‌زعتر را داده است و ۴۷ سال بعد رییس‌جمهور اسراییلی باشد که هنوز فلسطینی می‌کشد. این صدا تاریخی‌ست اما درباره‌ی فلسطین همیشه می‌توان از کشتار حرف زد. ده‌ها سال است که فلسطینی می‌کشند تا فلسطینی‌ها تمام شوند اما فلسطین، مقاوم و پابرجا ایستاده. سرزمین انقلاب سنگ، سرزمین کودکانی که بزرگ نمی‌شوند، سرزمین خانه‌هایی که برای ویران شدن ساخته می‌شوند. دیروز تل‌زعتر بود و دیریاسین و کَپَرقاسم و قانا، صبرا و شتیلا و امروز هم غزه است. این‌ها تازه نیست، فقط وقاحت جهان است که بیشتر شده. تصویرهای مخابره شده، ملتی را نشان‌مان می‌دهند که با قهوه‌ی عصرگاهی، آتش‌بازی بمب‌ها را در غزه تماشا می‌کنند، از پیامک‌هایی که قبل از بمب‌ها به خانه‌ها می‌رسد، از تمدن خون‌ریز در حفاظ ارتش دفاعی و از چتر آهنین و از آن حرامی، «آقای نتانیاهو». آری، غزه را بدون تفنگ‌هایش محاصره کرده‌اند، اما از خاک این غزه سرانجام روزی تفنگ‌ها دوباره خواهند رویید و هم‌صدا با این صدای تاریخی خواهیم خواند: «برگیر تفنگ شهیدان به خاک افتاده را!»

[در ۱۲ آگوست ۱۹۶۷ ارتش اسراییل با فرمان شیمون پرز، با همدستی فالانژیست‌های راستگرای لبنانی وارد اردوگاه آوارگان فلسطینی در جنوب شرقی بیروت شدند و تعداد زیادی از فلسطینی‌های ساکن اردوگاه را به قتل رساندند. بعدها برخی سربازان اسراییلی در مورد وحشی‌گری فالانژیست‌ها تحت حمایت ارتش اسراییل شهادت دادند. آن‌ها شهادت دادند که فالانژیست‌ها فلسطینی‌ها را زنده سر بریدند و مثله کردند]

  • ۲۶ دی ۰۲ ، ۰۷:۵۶

کسرایی را هیچ‌وقت از نزدیک ندیده‌ام. اما گاهی خیلی دلم برایش تنگ می‌شود. برای آن آقا معلم ساده‌ای که آدم بود و چپ بود و درد داشت. باور را هرموقع که می‌شنوم، چیزی در من موج بر می‌دارد و دلم روشن می‌شود از آن روح لطیف و قلبی که روشن‌تر از آب روان بود...

تا برآرم گوهری چون شب‌چراغ
از تو می‌گیرم به هر ساحل، چراغ! (کسرایی)

 

باور با صدای شاعر.

  • ۲۵ دی ۰۲ ، ۲۱:۳۴

تأسیسات فیکس که در معرض جریانات دائم هستند در من احساسات نیهیلیستی بر می‌انگیزند. مثل یک چراغ برق، و یا توربین بادی، که ساعت‌ها، روزها، ماه‌ه وا سال‌ها، تکانی نمی‌خورد، اما هزاران نوع مختلف از خودروها از پایین‌اش به سرعت عبور می‌کنند، و هزار نوع مختلف از ابرها، از بالایش به کندی!  

یکی دیگر از مواردی که روانشناس‌ها نمی‌فهمند.

  • ۲۵ دی ۰۲ ، ۱۱:۰۱

امروز، مردی را دیدم که هنگام عبور از خیابان تصادف کرد. البته واقعا خوش‌شانس بود که خیلی بدتر به زمین نخورد، اما همان‌قدر کافی بود تا تمام صورتش غرقه در خون شود. و من تا دیدم، گفتم حیف. من که سنگ و سردم، ترحمی ندارم و دلم هم برایش نسوخت؛ اما خیلی حیفم آمد که این‌قدر بی‌دلیل صورتش پاره شد. آخر اگر قرار است صورت‌مان پاره شود، باید یکی این کار را بکند که می‌خواهد ما را شکنجه کند، نه کسی که قصد بدی نداشته و فقط در رانندگی ناتوان بوده. اگر قرار است استخوان‌مان خرد شود، بهتر است که کسی با لوله‌ی فلزی زده باشد تا توبه‌ی سیاسی کنیم یا به کار ناکرده اعتراف کنیم، نه به خاطر این‌که سوار موتور به جایی زده باشیم! آن بدن‌های سالم، برای زندگی‌های آرام لازم‌اند. اما ما خون‌ها و دردها و زخم‌هایمان را، برای دشمنی با کسانی که ما را گروگان گرفته‌اند، لازم داریم. حالا واقعا می‌ترسم که ماشین‌ها به من بزنند، بابت فشار خون سکته کنم و یا حتی با سرطان پروستات بمیرم.
 

  • ۲۳ دی ۰۲ ، ۱۹:۴۰

ظاهرا کابوس مهندسی عمران تمامی ندارد.

  • ۲۳ دی ۰۲ ، ۰۱:۱۸

مشغول بوده‌ای به درس و بدبختی‌های خودت، چای می‌ریزی تا برای استراحت چرخی در تلگرام بزنی، که می‌بینی باز گوشه‌ای این مملکت خراب شده، عده‌ای بهایی را گرفته‌اند. به یاد رفیق بهایی‌ات می‌افتی. پیامی می‌دهی، پاسخی نمی‌دهد. خودت را قانع می‌کنی که شاید به اینترنت دسترسی ندارد و آنلاین نشده. پس تماس می‌گیری. برنمی‌دارد. برای آرام کردن خودت، فرض می‌کنی گوشی در حال شارژ و خودش جای دیگری‌ست. می‌گذرد و خبری نمی‌شود؛ از دوستان مشترک پرس‌و‌جو می‌کنی که خبری دارند یا نه. اخبار ضد و نقیض است، و تو می‌مانی و استرس و اضطراب و فکر کردن به انواع سناریوها. در حالی که مطلقا هیچ کاری هم از تو ساخته نیست. یعنی چه که ما در سال 2024 همان‌قدر استرس داریم که خانواده‌های لهستانی در 1942 استرس داشتند که هر لحظه ماموران گشتاپو در خانه‌ی کدام یهودی را با لگد باز خواهند کرد؟ به خدا هیچ جای دیگری از این دنیا چنین شرایطی حاکم نیست. در هیچ جای تاریخ و دنیا حکومتی حاکم نبوده و نیست که این‌چنین جامع بدی‌ها بوده باشد: ظلم به‌ علاوه‌ی وقاحت به‌ علاوه‌ی خیره‌سری به‌ علاوه‌ی شرم‌آوری به‌ علاوه‌ی بی‌حیایی به‌ علاوه‌ی بی‌عرضگی به‌ علاوه‌ی بی‌سوادی به‌ علاوه‌ی تحجر به‌ علاوه‌ی ضعف به‌ علاوه‌ی حقارت به علاوه‌ی عقب‌ماندگی به‌ علاوه‌ی سادیسم به‌ علاوه‌ی پوچ‌گرایی به‌ علاوه‌ی بت‌پرستی به‌ علاوه‌ی ماکیاولیسم به‌ علاوه‌ی زن‌ستیزی به‌ علاوه‌ی طبیعت‌ستیزی به‌ علاوه‌ی زندگی‌ستیزی به‌ علاوه‌ی علم‌ستیزی به‌ علاوه‌ی عقل‌ستیزی به‌ علاوه‌ی قلدری به‌ علاوه‌ی توسری‌خوری به‌ علاوه‌ی خریت به‌ علاوه‌ی منفعت‌طلبی...لعنت. لعنت. آخر چقدر باید گرفتار رذالت بود که از بقای این همه کثافت و نجاست و دنائت دفاع کرد؟

 

  • ۲۲ دی ۰۲ ، ۱۹:۰۰